سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس به شخصی مسأله ای بیاموزد، مالکش می گردد . گفته شد : آیا وی را خرید و فروش هم می کند؟ فرمود : نه، بلکه امر و نهیش می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط رضا کاوسی فر در 89/1/25:: 6:4 عصر
سلام خدمت دوستان عزیز
من این وبلاگ را برای شهدا به خصوص برادر شهیدم رضاجان درست کردم امیدوارم که خوانندگان عزیز مرا بانظرات سازندشون همراهی کنند
ابتدا از برادر شهیدم مختصر توضیحاتی ارائه می کنم تا شما نیز تاحدودی با شخصیت بزرگوار این شهید آشنا بشوید.داداش رضا اردیبهشت سال 1351 درتهران به دنیا آمد.رضا به سرعت بزرگ میشد واین بزرگی ابتدا در روحیه مردانه ی رضا تبلور یافته بود.رضا سه سال بیشتر نداشت که با پدر به مسجد می رفت.مادرم می گوید رضا هرگز کوچکی سن خود را نمی دید وهمیشه مثل آدم های بزرگ رفتار می کرد ومردونه صحبت می کرد.دیگران نیز تحت تاثیر این رفتار،رضا را بزرگ حساب می کردند.رضا به سن 10سالگی که رسیده بود از شروع دفاع مقدس 2سال می گذشت.چنان علاقه واشتیاقی درون رضا از جبهه بوجودآمده بود که خودش درهمان ده سالگی به مسجد محل رفته بود وتقاضا کرده بود که اورا برای دفاع از دین ومیهن راهی جبهه کنند.آنها بعد از آنکه گفته بودن نمی شود ورضا همچنان اصرار کرده بود گفته بودند برو وبا رضایت پدرت بیا!پدر هم وقتی ماجرارا فهمیده بود باصحبت کردن با رضااورا موقتا از رفتن به جبهه منصرف کرده بود!چندسال دیگر هم گذشت تارضا به سال سوم راهنمایی برسد؛مدرسه رضا به بچه ها گفته بود که قرار است به عنوان اردو به جبهه برویم.مادرم می گوید رضا آن روز(روز اطلاع از اردو) بعد از رسیدن به خانه خیلی خوشحال بود.داداش رضا فکر کرده بود که مدرسه آنها را خط مقدم جبهه خواهد برد!اما....رضا بابچه های مدرسه به اردو رفت(به مناطقی که به دست رزمندگان اسلام از دست دشمن آزاد شده بود)اما نتوانست این اردوی 3ماهه را تحمل کند!وبااین استدلال که درس خواندن بهتر از وقت تلف کردن در آنجاست به خانه برگشته بود!اما صبر رضا برای رفتن به خط مقدم جبهه زیاد طول نکشید!رضا چندماه بعد با دستکاری شناسنامه ودرحالی که در کلاس اول دبیرستان ثبت نام شده بود!برای عزیمت به جبهه اسم نویسی می کند وبعد از گذراندن 3ماه دوره آموزشی فشرده قبل از اعزام،عازم جبهه می شود.مادرم میگوید خیلی ها دوره آموزشی قبل اعزام را نمی توانستند تاب بیاورند و به خاطر مشقات فراوانش از رفتن به جبهه منصرف می شدند اما رضا این آموزشها را با صلابت گذراند. بعد از شرکت در عملیات های کربلای 4 و5،زنده وسالم به خانه برمی گرددودوباره برای عملیات بعدی که کربلای 10 نامگذاری می شود،رهسپار منطقه عملیاتی سردشت کردستان می شود.داداش رضا در اردیبهشت سال 1366 ودر سن 15 سالگی ودرحالی که مسئولیت بیسیم چی داشته است،در پی حمله نیروهای بعث عراق وبعد ازاینکه با بدن مجروح به اسارت بعثی ها در می آید وآنها که می دانستند اطلاعات ارزشمندی در اختیار وی می باشد باتوجه به بیسیم چی بودن وی تحت شکنجه خواستار گرفتن اطلاعات می شوند وطبیعتا او نیز تا آخرین لحظه زیر شکنجه دوام می اورد  وسرانجام با تیر خلاص  به آرزویش که همان شهادت بود می رسد.
روحش شاد وراهش همیشه پر رهرو....